خسته از تمام چیزی هایی که امروز دیده است به کتاب پناه می برد اما ذهنش خاموش نمی شود مرور خاطرات امروز مانند یک فیلم سینمایی تک به تک صحنه هایش پشت سرهم در ذهنش حرکت می کردند. برای خاموش کردن ذهنش به ویرایش عکس ها پناه برد.
وقتی مرد جوان که ظاهری تقریبا آراسته داشت و به زور می شد تشخیص داد متهم است یا شاکی را سرباز انتظامی آورد به چشمان دخترک زل زد و گفت می دانستی اعتیاد تهدیدی مدرن در خانه های فرهنگی است؟
اعتیاد زخمی که تغییر چهره داده است، ذهنش باز شروع به بازی کرد. ذهن بیشترمان هنوز به تصویر سنتی تزریق، دود غلیظ و چشمانی زرد می رسد اما واقعیت امروز خیلی متفاوتتر و پیچیدهتر است؛ اعتیاد دیگر فقط یک “درد حاشیهای” نیست؛ به قلب شهرها، خانهها و حتی تلفنهای همراه ما رسیده است امروز جوانی را میبینیم که هر روز در باشگاه ورزشی حضور دارد، اما در خفا وابسته به داروهای نیروزا و آرامبخش است. نوجوانی را میشناسیم که شاید هیچوقت پایش به پاتوق مواد نرسد، اما با چند کلیک ساده در یک شبکه اجتماعی، گرفتار قرصهای رنگارنگ میشود. حتی کارمندی را میبینیم که بدون قهوههای قوی، انرژیزاها و قرصهای محرک، دیگر توان کار ندارد. اعتیاد دیگر چهرهای خاکستری، خمیده و قابل تشخیص ندارد؛ گاهی در پوشش مد روز، گاهی در قالب سبک زندگی پرزرقوبرق، و گاهی حتی در هیبت موفقیتهای ظاهری پنهان میشود.
امروز اعتیاد دیگر شبیه تصویر کلیشهای “کوچههای تاریک و سرنگهای آلوده” نیست. اعتیاد میتواند لبخند داشته باشد، میتواند مدرن و بیصدا باشد، میتواند درست پشت صندلی دانشگاه، پشت میز اداره، یا حتی در گوشی هوشمند یک نوجوان نفس بکشد.
در این شرایط است که رسانه ها و مطبوعات رسالت تازهای پیدا می کنند. برای بازتعریف اعتیاد در افکار عمومی باید یاد بگیریم که “معتاد” فقط آن فردی نیست که در کوچه پسکوچهها سقوط کرده، بلکه شاید همکار، دوست یا حتی خودِ ما باشیم که به شکلی مدرن و بیصدا اسیر شدهایم.
مردجوان تکرار می کند اگر دیروز پیام هشدار ما این بود «اعتیاد مرگ تدریجی است»، امروز باید بگوییم اعتیاد میتواند لبخند داشته باشد؛ اما لبخندی مصنوعی.
ورزشکار، خوشلباس و همیشه لبخند به لب. همه فکر میکنند او نماد یک جوان موفق در شهری بندری است؛ کسی که آیندهای روشن دارد اما پشت آن لبخند آبی (اصطلاحی که خودش برای لبخند بعد از مصرف قرصهای روانگردان ساخته بود)، حقیقت دیگری پنهان است.
او برای بیدار ماندن در شبهای امتحان دانشگاه، اولین بار سراغ قرص رفت بعد، برای تمرکز بیشتر در سر کار و کمکم بدون آن قرصها نمیتوانست حتی صبح از جایش بلند شود.
امیر در جمع دوستانش همیشه میدرخشید، اما وقتی تنها میشد، چشمانش خالی از زندگی بود.
یک شب در مهمانی، دوستانش متوجه شدند او نفس نمیکشد. آمبولانس رسید، اما دیر شده بود. امیر همانجا تمام کرد. خانوادهاش هنوز باور نمیکنند که پسری با آنهمه نشاط و ظاهر سالم، اسیر اعتیاد مدرن بوده است.
امیر یک چهره است از هزاران نفر در آمارها، او فقط یک عدد است؛ جوانی در ردهی ۲۵ تا ۲۹ سال، همان گروهی که بیشترین نرخ ابتلا به اختلالات مصرف مواد در منطقه را دارند. اما برای مادرش، او تمام زندگی بود.
دبیر ادبیات دبیرستان، همیشه به بچههایش میگفت: کتاب، بهترین رفیق آدم است اگر سراغ کتاب بروی، هیچوقت محتاج هیچ مخدری نمیشوی.
خانۀ او پُر از کتاب و شوهرش هم معلم تاریخ بود. همه فکر میکردند فرزندان این خانوادهی فرهنگی، الگویی برای جامعهاند.
اما پسرشان علی، هفده ساله، روزی خسته و بیحوصله از مدرسه برگشت گوشی را برداشت و در یک گروه مجازی، با چند کلیک ساده به قرصهایی رسید که دوستانش تبلیغ میکردند برای تمرکز بیشتر در امتحان، برای شبهای بیخوابی.
اول برای امتحان نهایی بود، بعد برای شبهای بیداری پشت کنکور. مریم که صدای شکستن گچ روی تخته را سالها شنیده بود، حالا صدای لرزش دستهای پسرش را میشنید. او باور نمیکرد که در یک خانۀ فرهنگی، اعتیاد بتواند اینقدر راحت لانه کند.
یک شب وقتی علی بیحال روی زمین افتاد، تازه فهمیدند که «اعتیاد» دیگر تصویر کلیشهای کوچههای تاریک و آدمهای ژولیده نیست؛ اعتیاد، از گوشی شروع میشود، از یک «توصیۀ دوستانه» یا «یک قرص بیخطر» و بیصدا در خانهها رسوخ میکند.
مریم بعدها در جلسۀ اولیای مدرسه گفت: من معلم بودم، کتاب خوانده بودم، بارها دربارۀ اعتیاد مقاله نوشتم… اما نفهمیدم که اعتیاد، در همان خانۀ من ایستاده ما باید بیشتر گوش بدهیم، بیشتر گفتوگو کنیم، و کمتر قضاوت کنیم.
پایان/
لبخند آبی؛ وقتی موفقیت هم اعتیاد میآورد
لینک کوتاه : https://www.hormozganeemrooz.ir/?p=71030